×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دلم گرم خداوند است

کاش

× افسانه زندگی..... مادرم برایم افسانه می گفت... پر از شیدایی زمانه ؛لبریز از افسونگری جانانه ومن غافل از گذر عمر؛ در كنار جویبار زمانه؛ تنها سراپا گوش بودم. روزگار همچنان می نوشت و من شدم افسانه... من در خیال خود ان رود خروشان بودم وجوانیم سنگهای صیغلی خفته در بستر روزگار. اما من تنها افسانه ای از ان روزها و رودها بودم... با خاطراتی خیس كه دیگر با چشم جان هم خوانده نمی شدند. من همان روزها هم افسانه ای كهنه بودم كه بارها و بارها در گذشته های دور نوشته و فراموش شده بودم و غافل در تكراری جدید ؛از بوی ماندگی ان؛ سرمست می شدم و خیره در چشمان معصوم كودكم برایش افسانه می گفتم: افسانه ی قدیمی زندگی را...
×

آدرس وبلاگ من

forouzan66.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/forouzan66

مجبور میکنند که بگویم بهترم

آوخ! هنوز زخمیم و رنج می برم دنیا هر آنچه داشت بلا ریخت بر سرم مردم چه می کنند که لبخند می زنند غم را نمی شود که به رویم نیاورم قانون روزگار چگونه ست کین چنین درگیر جنگ تن به تنی نا برابرم تو آنقدر شبیه به سنگی که مدتی ست از فکر دیدن تو ترک می خورد سرم وامانده ام که تا به کجا می توان گریخت از این همیشه ها که ندارند باورم حال مرا نپرس که هنجار ها مرا مجبور می کنند بگویم که "بهترم" نجمه زارع
دوشنبه 21 آذر 1390 - 8:50:45 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم