×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دلم گرم خداوند است

کاش

× افسانه زندگی..... مادرم برایم افسانه می گفت... پر از شیدایی زمانه ؛لبریز از افسونگری جانانه ومن غافل از گذر عمر؛ در كنار جویبار زمانه؛ تنها سراپا گوش بودم. روزگار همچنان می نوشت و من شدم افسانه... من در خیال خود ان رود خروشان بودم وجوانیم سنگهای صیغلی خفته در بستر روزگار. اما من تنها افسانه ای از ان روزها و رودها بودم... با خاطراتی خیس كه دیگر با چشم جان هم خوانده نمی شدند. من همان روزها هم افسانه ای كهنه بودم كه بارها و بارها در گذشته های دور نوشته و فراموش شده بودم و غافل در تكراری جدید ؛از بوی ماندگی ان؛ سرمست می شدم و خیره در چشمان معصوم كودكم برایش افسانه می گفتم: افسانه ی قدیمی زندگی را...
×

آدرس وبلاگ من

forouzan66.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/forouzan66

دیوار

رو به دیوار می ایستم در اندیشه پشت دیوار نیستم اما�. تو میگویی: �به تو چه؟!� اما من پیش چشم تو ام! و اگر لحظه ای نبینی مرا�. تو به دنبال چه میگردی؟ بهانه ای برای نماندن؟ لازم نیست! بهانه ای برای شکستن؟ لازم نیست! دیگر به خودم قول داده ام فریاد نزنم آرام ایستاده ام مثل یک مرد! گریه نمیکنم نه از بودن و نه از نبودن تو! نمیخواهم به پایم بیفتی! من برای ماندنت حتی خواهش نمیکنم برای رفتنت نیز! خواستی برو خواستی بمان اصلا �به من چه؟!�
شنبه 3 دی 1390 - 12:03:19 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم