×
اطلاعات بیشتر باشه، مرسی برای ارائه بهترین تجربه کاربری به شما، ما از کوکی ها استفاده میکنیم

gegli

دلم گرم خداوند است

کاش

× افسانه زندگی..... مادرم برایم افسانه می گفت... پر از شیدایی زمانه ؛لبریز از افسونگری جانانه ومن غافل از گذر عمر؛ در كنار جویبار زمانه؛ تنها سراپا گوش بودم. روزگار همچنان می نوشت و من شدم افسانه... من در خیال خود ان رود خروشان بودم وجوانیم سنگهای صیغلی خفته در بستر روزگار. اما من تنها افسانه ای از ان روزها و رودها بودم... با خاطراتی خیس كه دیگر با چشم جان هم خوانده نمی شدند. من همان روزها هم افسانه ای كهنه بودم كه بارها و بارها در گذشته های دور نوشته و فراموش شده بودم و غافل در تكراری جدید ؛از بوی ماندگی ان؛ سرمست می شدم و خیره در چشمان معصوم كودكم برایش افسانه می گفتم: افسانه ی قدیمی زندگی را...
×

آدرس وبلاگ من

forouzan66.goohardasht.com

آدرس صفحه گوهردشت من

goohardasht.com/forouzan66

دیر است پس چرا متولّد نمی‌شوی؟

قلبت که می‌زند سرِ من درد می‌کند

 این روزها سراسرِ من درد می‌کند

 قلبت که... نیمه‌ی چپ من تیر می‌کشد

 تب کرده، نیم دیگر من درد می‌کند

تحریک می‌کند عصبِ چشم‌هام را

چشمی که در برابر من درد می‌کند

شاید تو وصله‌ی تن من نیستی، چقدر

 جای تو روی پیکر من درد می‌کند

هی سعی می‌کنم که ترا کیمیا کنم

هی دست‌های مسگر من درد می‌کند ...

دیر است پس چرا متولّد نمی‌شوی؟

 شعر تو روی دفتر من درد می‌کند

پنجشنبه 4 اسفند 1390 - 7:11:11 PM

ورود مرا به خاطر بسپار
عضویت در گوهردشت
رمز عبورم را فراموش کردم